نگاه من

نگاه من
آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تمرین نوشتن» ثبت شده است

۱۹شهریور

توصیف گری1

پسر 12 ساله پشت پنجره ی اتاقش بود.با تلسکوپ جاسوسی خانه ی پیر مرد را میکرد.چشم هایی قهوه ایش اجازه ی پلک زدن نداشت.کوچک ترین حرکت ها را یاد داشت میکرد..خانه ی پیرمرد خانه ای با سقف شیروانی و زمین چمن در مقابل و هشت درخت خشک.چهار درخت در سمت راست و چهار درخت در سمت چپ.درختانی که بی روح بودند.گاهی پرده های خانه ی پیرمرد برای خیابان پلک میزدند و بالا پایین میرفتند.پیرمرد از خانه خارج نمیشد اما فقط تا زمانی که کسی جرات ورود به قلمروی چمن اقای لبرکراکر را نداشته باشد ......چراغ ها خاموش بود، اسمان ابری بود.پسرک خیالش راحت بود با این اسمان بی نور و خاموشی چراغ ها لبرکراکر متوجه او نمیشود.

ابر های خاکستری اسمان را پوشانده بود.گاهی صدای خش خش برگ های پاییزی را میشنید که با وزش باد میرقصیدند.در خیابان مقابل خانه ی سقف شیروانی پسر بچه هیچ کس جز پدر و مادرش که چمدان هایشان را در صندوق عقب ماشین میگذاستند نبود.برگ های درختان قرمز اتشین و زرد بود اما گرم ترین رنگ ها نمیتوانست وحشت حاکم بر ان خیابان را از بین ببرد.خیابان سرتاسر از خانه های سقف شیروانی و زمین های چمن و درختان نیمه عریان پاییزی پوشیده شده بود...اما هیج کس جز پسرک و پدر و مادرش در ان خیابان نبود.

برای خداحافظی با پدر و مادرش از خانه بیرون امد یقه اسکی راه راه داشت با شلوار جین موهایش مدل معمولی و رنگ قهوه ای داشت.خواست برای پدر و مادرش گزارش جاسوسی بدهد اما این گزارش برای ان ها بی اهمیت بود.ماشین روشن شد پسرک از پدر و مادرش خداحافظی کرد ... اینبار دوست خپلش با موهای بور زرد و چشم های ابی و لپ های پر از کک و مک با یک تیشرت سفید و شلوار قهوهای و کفش ورزشی با توپ بسکتبال به جمع سه نفره ی ان ها اضافه شده بود.

پدر و مادرش برای سفر یک روزه از او خداحافظی کردند و او در انتظار پرستار بچه بود...

پسرک فریاد زد...اما بلند ترین فریاد ها هم سکوت رعب انگیز خیابان را نمی شکست...

باز به خانه ی لبرکرار خیره شد...


پ ن1:مطالبی که با عنوان تمرین قرار میدم تمرین برای بهتر نوشتن هست

پ ن2:این نوشته چند دقیقه ی اول انیمیشن"خانه هیولا"ساخت امریکا، محصول2006 بود.

پ ن3:این یک تمرین توصیف گری بود...

میم ....