با شروع شدن فصل بیکاریم هیچ چیزی جز کتاب خوندن برام باقی نمیمونه. اما دیروز تصمیم گرفتم یه کتاب تکراری رو بخونم . کتاب "نظام حقوق زن در اسلام" شهید مطهری.خب من قبلا با عجله این کتاب و خونده بودم و خوب فکر نکرده بودم .
*دوران مدرسه یه روز امتحان جهان بینی داشتیم همین طور که کتاب و میخوندم به مامانم گفتم این کتابای شهید مطهری هم اون قدرا عالی نیستن!گفت:چرا؟ گفتم اخه انگار همش میخواد یه چیز مهمی بگه و اخرش نمیگه!غیر منتظره تموم میشه گفت:اخی بنده خدا رو زود کشتن زنده نموند که تو بهش یاد بدی:|*
خب من و این جواب و نمیپسندم چون بعضیا فکر میکنن اگر ما به کار بزرگان ایراد بگیریم میخوایم بگیم بیشتر از اونا تخصص داریم در حالی که ما فقطداریم اعلام میکنیم از کار اون ها خوشمون نمیاد حالا بستگی داره اون بزرگان چه کسایی باشن اگر علمای دین باشن بسته به اعتقادی که به خدا و دینش و اختیاراتی که به علما داده یا ازشون با اکراه تبعیت میکنیم یا خودمونو میزنیم به کوچه عمر چپ!
به هر حال هیچی نمیتونه مانع من از حرف زدن درباره کتابی بشه که دیروزخوندم.
خب اما اون کتاب.یادمه یه روز به یه نفر گفتم ما به کسایی که دم از حقوق مساوی برای زن و مرد میزنن مدیون هستیم.بهش گفته بودم یه روز دلیل این حرفمو مینویسم خب الان وقتشه.به مقدمه ی کتاب شهید مطهری توجه کنید.ایشون میگن شرایط امروز ایجاب میکنه ما درباره ی این مسائل(مسائل مربوط به حوزه خانواده) حرف بزنیم و دوباره دربارش فکر کنیم.یعنی محرک ایشون برای نوشتن این کتاب همون مسائل ازادی و تساوی و جریان های فمنیسمی بوده.حالا فهمیدید چراگفتم ما به این افراد مدیونیم.اولا اینکه اگر شعار های اونا نبود علمای اسلام و شخص شهید مطهری من مطئنم هرگز دست به تالیف همچین کتابایی نمیزدن و بدبختی حقوق دینی فراموش شده ی زن ها تا ابد مخفی میموند.گاهی فکر میکنم امام خمینی هم که یگانه مدافع واقعی و حقیقی حقوق زن بود بدونه همچین محرکی به این فکر میوفتاد که افکار حقیقی خودشو ابراز کنه یا نه!به هر حال چیزی که بدیهیه اینه که درسته زن غربی به مراتب بدبخت تر از زن شرقی بوده اما هیچ چیزی دال بر خوشبختی زن شرقی وجود نداره و چه جریانات مطالبه گر حقوق مساوی به وجود میومدن و چه به وجود نمیومدن لازم بود علمای اسلام برای جامعه ی خوشون کاری بکنن الحمد لله که اون جریانات بوجود امدن و علما رو وادار کردن اندیشه های خودشونو به مردم معرفی کنن و دست به کتابت بزنن!
اما مطلب دیگه اینکه من همیشه برای خودم متاسف بودم و هستم!متاسفبابت اینکه من مشغول خوندن این کتابم . اما نه از این جهت که این کتاب بده یا این که ارزش خوندن نداره از این جهت که چرا من باید همواره مشغول پرسش از خودم باشم در حالی که جنس مخالف هرگز این چنین پرسشی نداشته و هیچ چیزی درون ناراحت من و خوشحال نکنه اگر من هرچقدر هم کتاب بخونم در اخر میتونم توی هر بحث منطقی با جنس مخالف و موافقو و با هم دین و غیر هم دین پیروز بشم اما چیزی نصیب خود من نمیشه
یه مشکلی که من با این کتاب دارم اینه که شهید مطهری از من خیلی دور بوده و توی روزگاری زندگی میکرده که اسلام غریب بوده و گرایش به کمونیسم و ... کاملا امر عادی به حساب میومد افرادی هم که رفتن گناهی براشون نمیبینم اصلا اسلام کجا بود که بخوان باهاش اشنا بشن .به خاطر همین حوادث عصر ایشون بوده که ایشون تو کتابشون مدام درحال مقایسه اسلام با مکاتب دیگه ی دنیا هستند و مدام برتری اسلام رو به رخ میکشن در برتری اسلام شکی نیست اما برای من در عصر حاضر بسیار بی معنیه درباره ی دین خودم سوال داشته باشم و برای اقناع من بیان دینمو با یه مکتب داغون دیگه که از ابتدایی ترین بنیان هاش میشد فهمید چقدر الکی و زپرتی ، مقایسه کنن و بگن اسلام خیلی خوبه پس جای سوالی نیست!خب من با خود این خیلی خوب کار دارم نه با اون به اصطلاح رقبای داغونش!
اما میخوام حسمو نسبت به یه چیزی خیلی رک بگم..
شهید مطهری توی مقدمه از وضع اسف بار زنان امریکایی و اروپایی که از خونه هاشون بیرون کشیده شدن و سختی خونه ازشون گرفته شد و بجاش مجبور بودن به عنوان نیروی کار ارزون توی کارخونه ها کار کنن و فعالیتی معادل فعالیت یک مرد تنومند رو انجام بدن..از بیماری ها و دست ها و بدن های مجروح و فقدان حامی برای اون بیچاره ها حرف زد..
خب شنیدن این چیزا بسیار تاسف اوره و ادم دوستم داره برای اون بیچاره ها ساعت ها گریه کنه!اما من اگر توی اون روزگار بودم مطمئنا همین کار و میکردم و شاید نهایت شکایتم از زندگی این بود که چرا هیکل بزرگ تر و بازوی اهنی ندارم!به هر حال من دوست داشتم کارفرما بهم ظلم کنه و نهایت یه پول سیاه مقابلم بندازه و من خوشحال بشم.از اول قرارم با کارفرما همین بود اون به من ستم کنه من اطاعت کنم و سهمم یه مقدار پول باشه.این یه زندگی لذت بخش بود برای من که دست و پام مجروح بشن ، وزنه های سنگین و بلند کنم و وقتی کارم تموم شد کف کارخونه یا معدن یا مزرعه جان به جان افرین تسلیم کنم! چون از اول شرایطشو میدونستم.اما میدونید زندگی تلخ چی بود؟این که با یه حلقه ی طلایی و یه لباس زیبا ازدواج کنم و از طرف کسی که قرار بود به من محبت کنه مورد ظلم و ستم واقع بشم.
کیه که شوهر ظالمشو به کارفرمایه ظالم ترجیح بده؟؟؟؟هیچ کس...
نمیتونم قبول کنم زن غربی که از خدا فقط پسر خدا و یکشنبه کلیسا رفتن و میشناخت کار غلطی کرد!برای اون زن به نظرم این بهترین کار دنیا بود چند قرن بدبختی رو تحمل کرد الان میتونه توی اسایشی که پس از قرن ها بدست اومده زندگی کنه...
اما من از خدا چیزای بیشتری میدونم...مسیر من با اونا فرق خواهر کرد.
پ ن:این کتاب همیشه ارزش خوندن داره!
بروز کردن وبلاگ با گوشی خیلی سخته:(