سلام:))
مدتی نبودیم:|مدت زیادی .!امدیم تا برویم:)
این وبلاگ تعطیل شد:"|
زین پس فصلی جدید در وبلوگ نویسی برای من اغاز میشه;-)
در ادرس جدید
^_^
بدرود:)
قصه ی ما و شما به رسید...
خداحافظ حاج اقا...
دیشب شوکه شدیم..
امروز سیاه پوشیدیم..
فردا توی تشییع شرکت میکنیم...
احتمالا اشک هم بریزیم...
کاش اینطور تموم نمیشد:(
دلم خیلی سوخت...
حاج اقا فردا کسایی و میبینی که هیچوقت دورتو شلوغ نکردن..
ولی فردا میان چون دلشون نمیخواد تابوتتو ناکثا بلند کنن...
شیعه باید که این چنین باشد
مرحمی روی زخم دین باشد
من نخواهم گذاشت که تابوتت
روی دوش منافقین باشد
همیشه لازم نیست دنبال شهادت باشیم.میشود مثل زینب کبری(س) از شهادت بگذریم ایشان در یکی از حساس ترین صحنه ی های روزگار حضور مستقیم داشتند هبچ مانع ظاهری برای شهادت ایشان در کربلا نبود!شاید میشد مثل صدر اسلام که نسیبه برای پیامبر(ص) شمشیر میزد زنان و دختران بنی هاشم هم برای حسن(ع) شمشیر بزنند..................!
امام خامنه ای: اینکه در کربلا، خون بر شمشیر پیروز شد عامل این پیروزی، حضرت زینب بود؛ والا خون در کربلا تمام شد. آنچه که موجب شد این شکست نظامی ظاهری، تبدیل به پیروزی قطعی دائمی شود، منش زینب کبری بود. ۸۹.۲.۱
همه دوست دارن مرد باشند!شاید این رو حلال مشکلات خودشون بدونن!من این ارزو را حتی در بین دختران مذهبی هم دیدم.گاهی در قطعه ی شهدای شهرمون از این حرف ها میشنیدم گاهی هم در فضای مجازی ، دخترانی که ارزوی شهادت مردانه و عزاداری مردانه را داشتند.
اربعین هم گذشت... چهلم امام حسین هم تمام شد.داشتم به حضرت زینب (س) فکر میکردم ایشون هم مثل مادر گرامی خود الگو برای زنان و دختران مسلمان هستن . چقدر خوب که از زندگی ایشون اطلاعات بیشتری به ما رسیده و میتونیم بیشتر از ایشون حرف بزنیم هرچند به نظر من حرف هایی که میزنیم اشتباه هستند
اول اینکه چرا روی نسبت خواهری حضرت زینب با امام حسین_(ع) مانور بیشتری داده میشه تا اینکه بگوییم امام حسین (ع) ، امام و پیشوای حضرت زینب بودن.و اینطور میشه که ذهن ها از مسئله ی امامت و اطاعت از امام به سمت مسئله ی خانوادگی و عشق خواهر و برادری که البته ابدا نمیشود منکر ان شد سوق پیدا میکند.شاید یکی از نکات برجسته ی حادثه ی کربلا روضه های سر شار از عشق ان باشد ولی به هر حال هر چیز جای خودش..اولین نکته ی قابل توجه زندگی ایشان باید ولایت پذیری باشد
دوم اینکه چرا وقتی سخن از حضرت زینب به میان می اید ما فقط باید به یک زن زجر کشیده و صبور فکر کنیم نه یک زن با تدبیر با کیاست که اگر وجود با عظمت ایشان نبود کسی نمیتوانست کربلا برا برای قرن ها و نسل ها زنده نگه دارد.موقعیت شناسی ایشان سخنوری و زبان برنده ی ایشان که برای مبارزه با طاغوت زمان در خدمت اسلام قرار گرفت باعث شد حادثه ی قتل عام مردان و اسارت زنان بنی هاشم تبدیل به حماسه ی بنی هاشم و حماسه یحسینی شود.اری راست میگویند:"زن ها زیاد حرف میزنند"گاهی با این حرف ها و زبان ها طاغوتی مثل یزید را نابود میکنند
زینب کبری(س) به اوج قله ی انسانیت رسید. اما هنوز برای ما در مقام الگو قرار نگرفته..پیروی از هوس این حالت را برای ما بوجود اورده!ما هوس مرگ و شهادت داریم نه شوق انجام بهترین جهاد ها در راه خدا
بله عقیله ی بنی هاشم شهادتش کشته شدن توسط ظالمان نبود.#شهادت زینب کبری(ع) عمری مجاهدت برای خدا بود و هر که برای خدا مجاهدت کند و مقدرات خدارا به هوس خویش ترجیح دهد خدا او را به بهترین وجه از دنیا میبرد و به لقای خویش میرساند.
اینو به درخواست محدثه جان نوشتم که گفته بود کمی درباره زندگی تو خوابگاه توضیح بدم.
خب:|
تمرین:توصیف گری، داستان نویسی
.
صدای خس هس نفس هام زیادی بلند شده بود باهام دیگه جون نداشت عرق سرد سرتاپای بدنمو خیس کرده بود.توی جاده ای که مایانش معلوم نبود دو میزدم..دوست نداشتم برگردم تا ببینم از چی فرار میکنم..فقط باید دو میزدم تا به ته جاده برسم..
جاده پر پیچ و خم بود..هوا سر بود..رود خانه از پایین کوه میگذشت ابش زلال و ابی بود ولی من از اب وحشت داشتم...یاد خواب هایی افتادم که در حال غرق شدن بودم ولی هیچوقت غرق نمیشدم...اسمون خاکستری بود پرتو های نور سفید به سختی از لابلای ابر ها به زمین میرسدن..نور بی روح و مرده ای بود..سرفه کردم چند لحظه ایستادم ولی باید دوباره شروع به دویدن کنم..تا ته جاده رسیدم ولی این تازه اولش بود به دهنه ی غار رسیدم یه دوراهی سر راهم بود...سمت راست روشن بود از دیواره های غار چراغ های زرد رنگ اویزون بود و سمت چپ تاریک و پوشیده از پیچک و نیلوفر هایی که علارغم سبز بودن روح سبزیشون رو از دست داده بودن...خواستم به مسیر روشن قدم بذارم ولی یادم اومد من قبلا هم این خواب و دیده بودم! خداب بودم ولی خواب های قبلیم جلوی چشمم بود..میدونستم اون روشنایی من و به پوچی میبره و مت و حبس در ابدیت میکنه...از سمت چپ رفتم..حالم عوض شد فهمیدم به هدف رسیدم ..چیزی اونجا نبود ..پا به یک محیط دایره مانند گذاشته بودم که اطرافش رو ستون های مستور با پیچک ها احاطه کرده بودن با یک درخش مرکزی..خواستم اون درخشش رو بدست بیارم.تو دستام گرفتمش..فکر میکردم این پایان راهه...ولی همون لحظه ای که خواستم فکر کنم الان وقت چه کاریه؟ همه چیز روی سرم خراب شد...سقف غار و دیواره های غار شروع به ریختن کردن اگه همین طور ادامه پیدا میکرد سنگ ها و من میوفتادیم تو رودخونه ای که کنار جاده ی کوهستانی جریان داشت...
نه...
یه بار دیگه غرق شدم..مثل خواب های قبلیم...ولی این بار نتونستم شنا کنم...لحظه به لحظه پایین تر میرفتم دیگه توان ادامه دادن نداشتم! اون درخششی که توی غار دیده بودم تو دستام بود...
ولی وحشت نذاشت درکش کنم..
دوبار پلک زدم...
.
.
.
برگشته بودم توی اتاق خودم توی رختخواب خودم...
یه بار دیگه خوابیدم..
پ ن:سوژه واسه تمرین نوشتن ندارم! فکر کنم باید از خواب هایی که میبینم استفاده کنم!!
دوستای با معرفتی دارم!
خب دیروز مراسم وداع با مامانمو انجام دادم.دیگه تقریبا به خوابگاه عادت کردم.سر یه کلاس هم رفتم ولی چون استاد نیومده بود بجاش با هم رشته ای هام حرف زدم.تقریبا هیچکدومشون شوق تحصیل تو رشته ای که قبول شدن و نداشتن:\فقط چون هم خانواده روانشناسی و اینا بود انتخابش کرده بودن!!!
اینجا با تصورم خیلی فرق داره.تقریبا یه هفته..
.
.
.
مامانم الان زنگ زد! نکنه بخواد هر روز زنگ بزنه و عذاب وجدان من بیشتر بشه:(که جرا ترکشون کردم...
.
.
.
تقریبا یه هفته گریه کردم که چرا دانشگاه امام صادق(ع) قبول نشدم.ولی دوستای با معرفتی دارم بهم زنگ میزنن پیام میدن و همشون دلداریم میدن و از بد اون دانشگاه میگن...خیلی دوست دارن من غصه نخورم ولی کدوم خریه که نفهمه از چه بهشتی رانده شده!:"
امسال اولین سالیه که من برگ پاییزی و برف قراره ببینم...کاش طبیعت اینجا هم مثل خوزستان همیشه یک نواخت بود! ادم کمتر احساس غریبی میکرد!
از تو حیاط برج میلاد معلومه.هربار که میبینمش یادم میاد تو جای جدیدی هستم..
خیلی اضطراب دارم!
دوستام،مامانم و بقیه همه میدونن هیچی باب میلم پیش نرفت واسه خمین زیاد سعی میکنن دلداریم بدن
ولی من خیلی هم نفهم نیستم!
بالاخره نتایج اومد:)
عصر گفتم کاش یه عیدی خوب خدا بهم بده
مطالعات خانواده دانشگاه الزهرا قبول شدم:)
خدا رو شکر...
حالم یجوری شد یهوو..
چند روز دلتنگم
برام دعا کنید.
پنشنبه فیروزه ای
این کتاب جز معدود رمان هایی هست که من خوندم.هنوز به موضوعش فکر میکنم تا اهداف نویسنده را بهتر درک کنم.اما این کتاب کتاب خوبی برای یاد اوری پاک دامنی و مومن بودن بودو طرح مسائل اعتقادی و انتقاد های به فرهنگ رایج چه فرهنگی که در بین مردم مذهبی است و چه فرهنگ افرادی که کمتر مقید به مسائل مذهبی هستند یا اصلا نیستند.
شخصیت های اصلی غزاله سلمان هستند..که ادر یه اردوی دانشجویی گدایی امام رضا(ع) را میکنند تا حاجاتشان را براورده کند.اما هر دوی انها در طول یک هفته هر روز به معرفت جدید تری میرسند و حس زیارت قبل برایشان بی معنی میشود..
در اخرهم داستان این غزاله هست که روبروی گنبد امام رضا(ع) ایستاده.تمام حاجتاتش را در صحن جا میگذارد و اینبار میرود خود امام را زیارت کند!
پ ن:اگر تموم حاجت ها رو جا بذاری امام رضا دست خالی برت نمیگردونه....
حجّ اسلامی و توحیدی، مظهر «اَشِدّآءُ عَلَى الکُفّارِ رُحَمآءُ بَینَهُم» [سوره فتح، آیه ۲۹] است؛ جایگاه برائت از مشرکان و الفت و وحدت با مؤمنان است.
امام خامنه ای♥
به پویش #no2satan بپیوندید
No2satan.com