بالاخره نتایج اومد:)
عصر گفتم کاش یه عیدی خوب خدا بهم بده
مطالعات خانواده دانشگاه الزهرا قبول شدم:)
خدا رو شکر...
حالم یجوری شد یهوو..
چند روز دلتنگم
برام دعا کنید.
بالاخره نتایج اومد:)
عصر گفتم کاش یه عیدی خوب خدا بهم بده
مطالعات خانواده دانشگاه الزهرا قبول شدم:)
خدا رو شکر...
حالم یجوری شد یهوو..
چند روز دلتنگم
برام دعا کنید.
پنشنبه فیروزه ای
این کتاب جز معدود رمان هایی هست که من خوندم.هنوز به موضوعش فکر میکنم تا اهداف نویسنده را بهتر درک کنم.اما این کتاب کتاب خوبی برای یاد اوری پاک دامنی و مومن بودن بودو طرح مسائل اعتقادی و انتقاد های به فرهنگ رایج چه فرهنگی که در بین مردم مذهبی است و چه فرهنگ افرادی که کمتر مقید به مسائل مذهبی هستند یا اصلا نیستند.
شخصیت های اصلی غزاله سلمان هستند..که ادر یه اردوی دانشجویی گدایی امام رضا(ع) را میکنند تا حاجاتشان را براورده کند.اما هر دوی انها در طول یک هفته هر روز به معرفت جدید تری میرسند و حس زیارت قبل برایشان بی معنی میشود..
در اخرهم داستان این غزاله هست که روبروی گنبد امام رضا(ع) ایستاده.تمام حاجتاتش را در صحن جا میگذارد و اینبار میرود خود امام را زیارت کند!
پ ن:اگر تموم حاجت ها رو جا بذاری امام رضا دست خالی برت نمیگردونه....
حجّ اسلامی و توحیدی، مظهر «اَشِدّآءُ عَلَى الکُفّارِ رُحَمآءُ بَینَهُم» [سوره فتح، آیه ۲۹] است؛ جایگاه برائت از مشرکان و الفت و وحدت با مؤمنان است.
امام خامنه ای♥
به پویش #no2satan بپیوندید
No2satan.com
سلام:)شنبه بود که کتاب دختران افتاب را تمام کردم.کتابی که اکثر دخترانی که میخواهند از دروازه ی شک به یقین برسند به خواندن ان احتیاج دارند تا کمی از علامت سوال های ذهنشان را از بین ببرد.من که خودم جزء این گروه هستم به این سادگی علامت سوال های ذهنم را حذف نمیکنم دلیلی هم برای حذفشان وجود ندارد..
اما درباره ی کتاب ، متن خیلی قوی داشت و ارا و نظرات اکثر اندیشمندان اسلامی و فمنیسم را در قالب رمان بدونه اینکه نام انها را ذکر کند از زبان چند دختر بیان میکرد.یعنی نوسندگان خوب توانسته بودند فضای داستان را دخترانه طراحی کنند.
شخصیت اصلی که اکثر اطلاعات از طریق او به مخاطب میرسید دختری به اسم فاطمه بود. یه دختر مذهبی کتابخوان و خواهر شهید. حتی بیانات امام خامنه ای هم از زبان او به بقیه منتقل میشد و مدام میگفت "استادم"گفته.. و حاضر هم نبود اسم استادش را به بقیه که بسیار کنجکاور شده بودند بگوید..
فاطمه که حسرت شهادت را در دل داشت و غم دوری از برادر دوقلویش در انتهای داستان طی حادثه ای به شهادت میرسد،فاطمه در نامه ی پایانیش که تصمیم داشت ان را روزی برای استادش ارسال کند میگوید" ای پیر من نمیتوانم نام شما را بر زبان بیاورم چن در این فضای غبار الود سیاسی حرف حق شما گم میشود همان طور که حرف های حق امیرالمونین گم میشد و بعد از شهادت ایشان گفتند :"مگر علی نماز هم میخواند؟!" پس بهتر که نامی از شما برده نشود..."
نکته ی دیگه اینکه امام خامنه ای از این کتاب بسیار راضی بودند و گفتند تنها نقطه ضعف کتاب ذکر مشخصات استاد فاطمه در نامه ی اخر بود.(اقا خیلی تلاش میکنه تو این موارد گم نام باشه:|).
"پس از نزدیک سه سال توانستم در این روز ها،ایام شهادت حضرت سلام الله علیها،این کتاب را بخوانم.در میان کتاب های داستانی که هدفش طرح مسائیل فکری ایت،این بهترین کتاب از نویسنده ئی ایرانی است.طرح کلی داستان و درون مایه یهای داستانی ان خوب و شیرین است.حرف ها هم قوی و منطقی است.اتفاقا پیش از این کتاب...را خوانده ام ان قوی تر است ولی با توجه به برخی ملاحظات (عمدتا بهره برداری نکردن از عامل جنسی در کتاب حاضر)در این کتاب ، هنر بیشتری به کار رفته است . باید ترویج شود.تنها نقطه ضعف ان ذکر مشخصات استاد فاطمه است در اخر کتاب. امام خامنه ای"
که البته من خواننده ی کتاب ترجیح میدادم حتی اسم استاد هم بیان شود چه برسد به مشخصات:-)
خلاصه این که اینهم یک کتاب خیلی با ارزش بود.
توصیف گری1
پسر 12 ساله پشت پنجره ی اتاقش بود.با تلسکوپ جاسوسی خانه ی پیر مرد را میکرد.چشم هایی قهوه ایش اجازه ی پلک زدن نداشت.کوچک ترین حرکت ها را یاد داشت میکرد..خانه ی پیرمرد خانه ای با سقف شیروانی و زمین چمن در مقابل و هشت درخت خشک.چهار درخت در سمت راست و چهار درخت در سمت چپ.درختانی که بی روح بودند.گاهی پرده های خانه ی پیرمرد برای خیابان پلک میزدند و بالا پایین میرفتند.پیرمرد از خانه خارج نمیشد اما فقط تا زمانی که کسی جرات ورود به قلمروی چمن اقای لبرکراکر را نداشته باشد ......چراغ ها خاموش بود، اسمان ابری بود.پسرک خیالش راحت بود با این اسمان بی نور و خاموشی چراغ ها لبرکراکر متوجه او نمیشود.
ابر های خاکستری اسمان را پوشانده بود.گاهی صدای خش خش برگ های پاییزی را میشنید که با وزش باد میرقصیدند.در خیابان مقابل خانه ی سقف شیروانی پسر بچه هیچ کس جز پدر و مادرش که چمدان هایشان را در صندوق عقب ماشین میگذاستند نبود.برگ های درختان قرمز اتشین و زرد بود اما گرم ترین رنگ ها نمیتوانست وحشت حاکم بر ان خیابان را از بین ببرد.خیابان سرتاسر از خانه های سقف شیروانی و زمین های چمن و درختان نیمه عریان پاییزی پوشیده شده بود...اما هیج کس جز پسرک و پدر و مادرش در ان خیابان نبود.
برای خداحافظی با پدر و مادرش از خانه بیرون امد یقه اسکی راه راه داشت با شلوار جین موهایش مدل معمولی و رنگ قهوه ای داشت.خواست برای پدر و مادرش گزارش جاسوسی بدهد اما این گزارش برای ان ها بی اهمیت بود.ماشین روشن شد پسرک از پدر و مادرش خداحافظی کرد ... اینبار دوست خپلش با موهای بور زرد و چشم های ابی و لپ های پر از کک و مک با یک تیشرت سفید و شلوار قهوهای و کفش ورزشی با توپ بسکتبال به جمع سه نفره ی ان ها اضافه شده بود.
پدر و مادرش برای سفر یک روزه از او خداحافظی کردند و او در انتظار پرستار بچه بود...
پسرک فریاد زد...اما بلند ترین فریاد ها هم سکوت رعب انگیز خیابان را نمی شکست...
باز به خانه ی لبرکرار خیره شد...
پ ن1:مطالبی که با عنوان تمرین قرار میدم تمرین برای بهتر نوشتن هست
پ ن2:این نوشته چند دقیقه ی اول انیمیشن"خانه هیولا"ساخت امریکا، محصول2006 بود.
پ ن3:این یک تمرین توصیف گری بود...
دیروز مراسم صبحی عروس و داماد جدید فامیلمون بود:/قبل مراسم زن های فامیل داشتن حرف میزدن!
یکی از دخترا گفت دوستش شب قبل از عروسیش حالتی شبیه سکته پیدا کرده! دهنش از سرجاش تکون خورده و رفته رو لپش!!!:/
سوالی که همه پرسیدن این بود که:عروسی بهم خورد؟؟؟دختر بدبخت:"(
ولی جالب این بود که اون عروسی بهم نخورد!! و با همون دهن کج عروس داماد زندگیشونو شروع کردن و چند سال بعد دهنش بر گشته سر جاش! دکتر گفته به خاطر استرس دهنش اینجور شده بود!!
خب اینم فداکاری مردانه ی جالبی بوده.چون همه منتظر بودن دختر فامیل بگه داماد عروس و ول کرده و از هم جدا شدن!ولی داماد خیلی ریلکس بوده..
پ ن::))
ادم بعد از آگاهی از خلقت حوا از پروردگارش پرسید : این کیست که قرب و نگاه او مایه انس من شده است ؟ خداوند فرمود : این حوا است آیا دوست داری که با تو بوده و مایه انس تو شده و با تو سخن بگوید و تابع تو باشد ؟ آدم گفت : آری پروردگارا تا زنده ام سپس تو بر من لازم است ، آنگاه خداوند فرمود : از من ازدواج با او را بخواه چون صلاحیت همسری تو را جهت تامین علاقه جنسی نیز دارد و خداوند شهرت جنسی را به او عطا نمود ... سپس آدم عرض کرد : من پیشنهاد ازدواج با وی را عرضه می دارم ، رضای شما در چیست ؟ خداوند فرمود رضای من در آن است که معالم دین مرا به بیاموزی ...
این حدیث گرچه مفصل است و از لحاظ سند نیاز به تحقیقی بیشتر دارد ، چون برخی آحاد سلسله مشترک و برخی مجهول اند چنانکه بعضی از مضامین آن هم نیاز به توضیح بیشتر دارد ولی مطالب مهم وسودمندی از آن استفاده می شود که به بعضی از آنها اشاره می شود :
۱ - خلقت حوا از ضلع و دنده چپ آدم صحیح نیست .
۲ - آفرینش حوا همانند خلقت آدم بدیع و نو ظهور بوده و مستقل است .
۳ - نزدیکی و نگاه آدم به حوا مایه انس وی شده است و خداوند نیز همین اصل را پایه برقراری ارتباط بین آنها قرار داده و این انس انسانی قبل از ظهور غریزه شهوت جنسی بوده زیرا جریان غریزه مطلبی است که بعدا مطرح می شود .
۴ - خداوند گرایش جنسی وشهوت زناشویی را بر آدم ... القا نمود و این در حالی است که جریان انس و دوستی قبلا برقرار شده بود .
۵ - بهترین مهریه و صداق همانا تعلیم علوم الهی و آموختن معالم دین است که خداوند آن را به عنوان مهر حضرت حوا بر آدم قرار داده است .
۶ - بعد از ازدواج ، آدم به حوا گفت به طرف من بیا و به من رو کن و حوا به او گفت تو به سوی من رو کن ، خداوند امر کرد که آدم برخیزد و به طرف حوا برود و این همان راز خواستگاری مرد از زن است و گرنه زن به خواستگاری مرد بر می خواست . البته منظور از این خواستگاری آن خطبه قبل از عقد که در این حدیث مبسوط آمده نیست .
منبع:کتاب زن در اینه جمال و جلال
یک خانواده رو فرض کنید که یک دختر و یک پسر دارن.این دو باهم کنکور میدن و پدر مادر به هر دوشون میگن رشته ای رو انتخاب کنید که اینده ی شغلی داشته باشه.به خاطر همین اون دختر و پسر از علاقه هاشون دست میکشن و فقط به کار فکر میکنن ، چون دوست ندارن پدر و مادر با اکراه واسشون خرج کنن!
.
.
.
سال ها میگذره و اون دختر و پسر فارغ التحصیل میشن.بنابه دلایلی دختر زود تر موفق میشه بره سر کار و دستش میره تو جیب خودش.اینجا یه پسر میمونه و باری از مسولیت های اجتماعی.پسره یه مدت بعد سرشکسته میشه و میگه"زن ها همه ی شغل ها رو گرفتن" و هرگز به یاد روزی که پدر مادر خودش به خواهرش توصیه کردن دنبال اینده شغلی بره نمیفته!
.
.
.
امروز دوباره رفتم صفحه قبل.هر چقدر به مادر محترم از ارمان هام توضیح بدم بی فایدس اون میگه فقط یه روز حسرت میخوری چرا نرفتی رشته ای که اینده شغلی داشته باشه!یا میگه چرا وقتی پسر داییت کار و رها کرد از نظرت احمق ترین ادم کره ی زمین بود ولی الان خودت...حتما از نظر مامانم فرقی بین من و پسر دایی نیست!
خب اشکال نداره منم هدفمو روی کار معطوف میکنم:/خیلی هم بد نمیشه.ها ها:/
.
.
.
پ ن:از این فمنیست هایی که الگوی واحد برای همه زن ها ترسیم میکنن بدم میاد!
هفته دولت چطور میشه/:اول هفته و در صدر اخبار اعضای هیئت دولت رو نشون میده که به مرقد حضرت امام میرن و با ارمان های ایشون تجدید برائت میکنن:|مثلا با امریکا دست بدن علیهش مبارزه نکنن و تا اخرین قطره ی خون در جهت سرکوب مبارزه علیه امریکا تلاش خودشون رو بکنن:||بعدم در طول هفته اخبار گزارشات مفصل از درجا زنی پی در پی وزارت خونه های مختلف پخش میکنه و مردم نظاره گر حاصل سه سال عمر بی برکت دولت اعتدال میشن:/یه عده مثل سه سال قبل حرص میخورن و یه عده که سه سال واسه این دولت به بهانه های مختلف تو خیابون رقاصی میکردن الان که میبینن وضعشون از قبلم بدتر شده یه مقدار کلمات بوق استفاده میکنن:/
بقیه ی هفته هم سرود واسه شهیدان رجایی و باهنر از تلوزیون پخش میشه:/
:\
هعییییییی
خستم خسته:|
داروگ کی میرسد باران؟:-/
مرد ایرانی و زن ایرانی چطور ادمایی هستن؟
دیشب قسمت اخر سریال "مرگ تدریجی یک رویا" بود همون طور که میدونید حامد یزدان پناه مرد مذهبی بود و هیچ جای فیلم هم درباره ی واجبات دینی و... با همسرش صحبت نکرد و همسرش هم زن تقریبا بی اعتقادی بود.مساله اینه که حامد انتظار داشت مارال مثل یک زن ایرانی نشست و بر خاست کنه نمیدونم ملاک های زن ایرانی چی هستن از نظر حامد! احتمالا زن با اخلاق و حجب و حیایی هست که خانوادش از همه چیز براش مهم تره ...
از طرفی ساناز عظیمی خواهر مارال همیشه اونو از مرد امل و عقب افتاده ی ایرانی که افکار سنتی داره بر حذر میداشت.
داریوش اریان ادم وطن فروشی بود که اگر چه اسم و فامیلش ایرانی بودنشو فریاد میزد ولی اونم مارال رو از افکار سنتی ایرانی بر حذر میداشت.
وقتی کسی قسمتای اول این سریال رو ببینه فکر میکنه دعوا سر مذهب و اسلامه ولی کمی جلو تر میفهمیم جبهه مثبت فیلم در حال تقویت احساسات ناسیونالیسمی خودشون هستن و جبهه منفی فقط به خاطر فراموش کردن این احساسات وطن دوستانه رنگ منفی گرفتن...
و دین در این سریال کاملا نقش حاشیه ای بازی میکرد.حامد یزدان پناه همسر مسلمان نمیخواست همسر ایرانی میخواست.همه از ایرانی بودن حرف میزدن...
از این سریال هایی که با مقدمه مذهبی و ادمای مذهبی شروع میشن و نهایت با نتیجه گیری ناسیونالیسمی تموم میشن بدم میاد!
یاد فیلم کیمیا افتادم که تنها پایانش ایران دوستی ازاده دختر خوانده کیمیا بود و دیگر هیچ....